مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .
وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین شرح:
از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد.
در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر :
از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعا از درب دو می وارد شد.
ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.!!!!ا
::::این داستان حکایت زندگی ماست::::
کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم و رابطه هایی را آغاز می کنیم :
اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است.
اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم.
دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.
حساب و کتاب دارد .
اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .
اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.
...........
پینوشت :چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد، تا از قلب تو چیزی بگیرد بی پول...
ما را در سایت بی پول دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : رضا فراهانی bi-pol بازدید : 728 تاريخ : شنبه 27 مهر 1392 ساعت: 20:47